همه ی آدم ها .
شب که می شود ، هر ادمی با سرنوشتش ستاره می شود و می چسبد به سیاهی آسمان تا در افکار من بدرخشد .
او که سر شب نشده دل به خواب داده ،
او که درس می خواند و لای کتاب هایش ، افکارش را پیچانده ،
او که درد دارد و بیماری امانش را برید ،
آن جانباز شیمیایی که سال هاست از بی خوابی رنج می برد و در تمام این سال ها حتی یک ساعت هم نخوابیده ،
آن مرد و زن روستایی که دنیایشان با دنیای من و ما فرق می کند و در اتاق محقرشان به خواب رفته اند،
آن دیوانه که در سیاهی جاده هر شب خودش را تکرار می کند ،
و .
و باز هم از خودم می پرسم ای ستاره ی درخشانِ غوطه ور در تاریکی ! آیا تنها برای من می درخشی ؟
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت