نگاه کن به قندیلک های رویا ها
که دیر زمانی ست
این جا در زیر چشمانم شکل می گیرد
به همه ی این امیدها
که به سوی دیگر آسمان ها، به سوی دیگر دروازه ها
در حال تبخیرند
و رویا های من به بند انگشتانت گره می خورد
بی نهایت دوستت دارم، هر چند این تو را آزار می دهد
و رویا هایم بر روی بند انگشتانت می شکند
فرشته ی من، فرشته ی من
از هزاران نجات دهنده، تنها یکی مرا لمس می کند
هنگامی که لبهایت بر لبهایم قرار می گیرد
از میان همه ی این باد ها، تنها یکی مرا با خود می برد
هنگامی که سایه ات بر درب اتاقم می گذرد
و رویا های من به بند انگشتانت گره می خورد
بی نهایت دوستت دارم، هر چند این تو را آزار می دهد
و رویا هایم بر روی بند انگشتانت می شکند
فرشته ی من، فرشته ی من
آهم را بگیر، اشکم را بده
آن گاه که خود را بسیار نزدیک به مرگ می بینیم
به ناچار تسلیم می شویم
دوباره نفس بکش دروغ دلپذیر من
که زمان با نفس های تو جریان می یابد
و رویاهای من به بند انگشتانت گره می خورد
بی نهایت دوستت دارم، هر چند این تو را آزار می دهد
و رویا هایم بر روی بند انگشتانت می شکند
فرشته ی من، فرشته ی من
تنها، بر روی خاکستر خاطراتمان
آرام و ثابت
ریه هایم می گرید
اما قلبم آزاد است
و صدای تو به آرامی از اندیشه ام محو می شود
من آزادی ام را رام خواهم کرد
و رویا های من به بند انگشتانت می چسبد
و بسیار دوستت دارم، هر چند این تو را آزار می دهد
و رویا هایم بر روی بند انگشتانت می شکند
فرشته ی من، فرشته ی من …
درباره این سایت